دیشب بعد غروب که داشتم میرفتم خونه،اونجا بالای الوند
خودم شاهد بودم که ماه داره طلوع میکنه و بالا میاد
برام آشنا بود.و بعد بجا آوردم و گفتم اون تویی ای ماه!. که گفت :
آن شبِ خوش را
به سادگی نپذیر
پیری را نابود،و درانتهای روز طغیان کن
طغیان کن،طغیان کن،علیه مرگ روشنایی
گرچه خردمندان در نهایت تاریکی را حقیقت میدانند
زیرا که کلامشان به نبود روشنایی انجامیده،
اما آنها آن شب خوش را به سادگی نپذیرفتند
طغیان کن،طغیان کن،علیه مرگ روشنایی
بیستوهفتمین 2 اردیبهشتِ تو.
یادته؟توو اون روزا که خط عوض میکردی و منِ بیخبر از تو.
چی میخاستم مگه؟
فقط میخاستم تولدتُ تبریک بگم
اما همه چی برام تلخ بود،تلخ.
درباره این سایت